* آمدن ذوالجناح به خیام
پس از شهادت امام، اسب آن حضرت شیههزنان و نالهکنان در حالى که پیشانى خود را به خون امام علیهالسلام آغشته کرده بود، به جانب خیمهها شتافت.
از امام باقر علیهالسلام نقل شده است که اسب آن حضرت در شیههاش مىگفت: «الظَّلیمَةَ الظَّلیمَةَ مِنْ أُمَّةٍ قَتَلَتْ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّها؛ امان از ظلم و ستمِ امتى که فرزند دختر پیامبرشان را کشتند».
زنان و خواهران و دختران امام علیهالسلام با دیدن مرکب بىسوار نالهها سر دادند و زار زار گریستند.
«فَوَضَعَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ یَدَها عَلى امِّ رَأْسِها وَنادَتْ: وامُحَمَّداه! وَاجَدَّاه! وانَبِیَّاه! وا أَبَاالْقاسِماه! واعَلِیَّاه! واجَعْفَراه! واحَمْزَتاه! واحَسَناه! هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراءِ، صَریعٌ بِکَرْبَلاءَ، مَجْزُورُ الْرِأْسِ مِنَ الْقَفاءِ، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ، ثُمَّ غُشِیَ عَلَیْها»
ام کلثوم، دستها را روى سر نهاد و فریاد زد: وامحمداه! واجدّاه، وانبیاه، وا ابالقاسماه، واعلیّاه، واجعفراه، واحمزتاه، واحسناه، این حسین است که در خاک کربلا روى زمین افتاده، سرش را از پشت سر جدا کردند، عبا و عمامهاش را به غارت بردند، این بگفت و بیهوش بر زمین افتاد».
* غارت سلاح و لباسهاى امام علیهالسلام
سپاه غارتگر ابن سعد، پس از شهادت امام علیهالسلام براى غارت لباسها و سلاح امام علیهالسلام هجوم آوردند. حتى برخى آنقدر رذالت و پستى به خرج دادند که پیش از شهادت امام علیهالسلام به این کار اقدام نمودند. در این بخش از تاریخ کربلا شگفتىهایى در کتب مقاتل نقل شده است که هر یک از دیگرى عبرتانگیزتر است و ما بخشى از آن را در اینجا مىآوریم از جمله: «مالک بن بشیر کندى» کلاه آن حضرت را که با ارزش بود به یغما برد و چون آن را به خانهاش برد، همسرش به وى گفت: «اموال پسر پیغمبر را غارت مىکنى و آن را به خانه مىآورى؟! از نزد من خارج شو که خدا قبرت را از آتش پر کند» این مرد تا زنده بود با فقر و تنگدستى دست و پنجه نرم کرد و دستهایش خشک شد و در زمستان خون و چرک از آن جارى بود.
«بحر بن کعب» جامه آن حضرت را گرفت و پوشید و به نقل سید بن طاووس پاهاى او خشک شد و زمین گیر گشت.
«اسحاق بن حویّة» پیراهن حضرت را که یکصد و هفده سوراخ از آثار نیزه و شمشیر و تیر در آن بود، گرفت و پوشید و به برص گرفتار شد.
عمامه آن بزرگوار را «اخنَس بن مَرثَد» گرفت و به سر نهاد و دیوانه شد!
زره مخصوص آن حضرت را که فقط جلو را مىپوشاند و پشت نداشت «عمر بن سعد» گرفت و زره دیگر آن امام شهید را «مالک بن نمیر» گرفت و پوشید و بنا به روایتى مجنون شد.
«قیس بن اشعث» حوله مخصوص حضرت را گرفت و پس از آن به «قیس قطیفه» مشهور شد و بنا به نقل خوارزمى، به مرض جذام گرفتار شد و افراد خانوادهاش از او کناره گرفتند.
«اسود بن خالد» کفشهاى حضرت را برداشت.
«بجدل بن سلیم کلبى» انگشتر امام علیهالسلام را با قطع انگشت آن حضرت به چنگ آورد. بنا به نقل سید بن طاووس این انگشتر غیر از آن انگشترى است که از ذخائر نبوت است و امام آن را به فرزندش على بن الحسین علیهالسلام داده است.
شمشیر حضرت را «جُمیع بن خلق» یا «اسود بن حنظله» گرفت و این شمشیر غیر از ذوالفقار است که از ذخائر امامت شمرده مىشود.
در واقع هر کدام به غارت چیزى از مختصات حضرت افتخار مىکردند ولى افتخارى که سرانجام سبب شرمندگى همه آنها شد.
غارت لباسها و سلاحها نسبت به سایر شهدا نیز اتفاق افتاد. به گونهاى که سپاه کوفه بدنهاى آن عزیزان خدا را برهنه و عریان روى خاکها رها کردند.
سپاه روسیاه کوفه به فرماندهى «شمر» خیمهگاه را محاصره کرد. شمر دستور داد وارد خیمهها شوند، و هر چه به دستشان مىرسد غارت کنند. اراذل و اوباش کوفه با شنیدن این فرمان بر یکدیگر سبقت گرفتند. دختران رسول خدا و یادگاران حضرت زهراى اطهر علیهاالسلام از سراپرده بیرون آمدند و همگى مىگریستند.
دشمن هر چه را مىیافت، مىگرفت، حتى گوشواره حضرت ام کلثوم دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام را از گوشش کشیدند و گوشهاى آن بانوى بزرگ را پاره کردند.
مردى پست از سپاه ابن سعد چشمش به خلخال پاى فاطمه بنت الحسین علیهالسلام افتاد، و در حالى که مىگریست خلخال را از پایش کشید. دختر امام حسین علیهالسلام با تعجب پرسید: چرا گریه مىکنى؟! گفت: چرا گریه نکنم در حالى که اموال دختر رسول خدا را غارت مىکنم. فاطمه بنت الحسین علیهالسلام گفت: خوب، اگر کار بدى است چرا چنین مىکنى؟! گفت: مىترسم اگر من نکنم دیگرى آن را انجام دهد!
در روایتى مىخوانیم: هنگامى که سپاه ابن سعد به خیمهها یورش بردند، زینب علیهاالسلام فریاد زد: عمر سعد! اگر مقصودتان اسباب و زیورآلات است، خودمان مىدهیم، به سپاهت بگو شتاب نکنند. مگذار دست نامحرمان به سوى خانواده پیامبر صلى الله علیه و آله دراز شود.
زینب خود لباس مندرس پوشیده بود به زنان فرمان داد هر چه وسایل و زیورآلات داشتند در گوشهاى جمع کنند، گوشوارهها را از گوشهایشان درآورند، حتى فاطمه دختر امام حسین علیه السلام که نوعروس بود و دوست داشت گوشوارههایش را که یادگار پدر مظلومش بود نگه دارد، عمهاش زینب از ترس آنکه مبادا دست نامحرمى به سویش دراز شود، اجازه نداد. زنان و کودکان در گوشهاى جمع شدند، آنگاه زینب فریاد زد: هر کس مىخواهد اسباب و وسایل دختران على علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام را به یغما ببرد بیاید. عدهاى از سپاه آمدند و هر چه بود را به غارت بردند.
در این میان، تنها یک زن از قبیله بکر بن وائل که با شوهرش در سپاه ابن سعد بود این جسارت و بىحرمتى را تحمل نکرد و فریاد حمایت از دختران و زنان رسول خدا را سر داد، شمشیر گرفت و قبیلهاش را مخاطب ساخت و گفت: «یا آلَ بَکرٍ أَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللَّهِ! لا حُکْمَ إلّا لِلَّهِ، یالَثاراتِ رَسُولِ اللَّهِ؛ اى قبیله بکر، دختران رسول خدا غارت مىشوند و شما نظاره مىکنید؟! هیچ فرمانى جز فرمان خدا نیست (کنایه از اینکه دیگر نباید از آل امیه اطاعت کرد) به خونخواهى رسول خدا بپاخیزید».
شوهرش آمد و او را به جایگاهش برگرداند.
این اولین فریاد خونخواهى از خونهاى به نا حق ریخته مظلومان کربلا بود که از حلقوم زنى خارج مىشد. از فاطمه بنت الحسین علیهالسلام روایت شده است که گفت: در جلو خیمه ایستاده بودم و به کشتهها نظاره مىکردم و در این اندیشه بودم که حال بر سر ما چه خواهد آمد؟ ناگاه متوجه شدم که مردى سوار بر اسب، زنان را با نیزهاش تعقیب مىکند و زنان در حالى که لباسها و زینتهایشان به غارت رفته به یکدیگر پناه مىبرند و فریاد بر مىآورند: واجَدَّاه وا أَبَتاه، وا عَلِیَّاه، واقِلَّةَ ناصِراه واحَسَناه، أَما مِنْ مُجیرٍ یُجیرُنا، أَما مِنْ زائِدٍ یَذُودُ عنَّا.
تا آنکه آن مرد متوجه من شد و با نیزه به سویم حمله کرد، من به صورت بر زمین افتادم، گوشهایم را درید و گوشواره از گوشم خارج کرد و مقنعه از سرم ربود. خون از گوشها بر گونههایم جارى بود. با سر برهنه بیهوش بر زمین افتادم، چون به هوش آمدم دیدم عمهام در کنارم نشسته گریه مىکند.
گفتم: «یا عَمَّتاه! هَلْ مِنْ خِرْقَةٍ أَسْتُرُ بِها رَأْسِی؛ عمّه جانم! آیا پارچهاى هست که سرم را با آن بپوشانم؟!».
عمهام فرمود: «یا بِنْتاه! وَ عَمَّتُکِ مِثْلُکِ؛ دخترم! عمّهات نیز مانند تو است» نگاه کردم دیدم عمهام نیز سر برهنه است و تمام بدنش بر اثر ضربات دشمن سیاه شده است.
* یورش به خیمه امام سجاد علیهالسلام
شمر با گروهى از پیاده نظام به خیمه امام على بن الحسین علیهالسلام آمد، امام از شدت بیمارى در بسترى آرمیده بود، همراهان شمر گفتند: آیا این بیمار را نمىکشى؟
حمید بن مسلم- واقعه نگار روز عاشورا- گفت: سبحان اللَّه! آیا نوجوان بیمار هم کشته مىشود؟! او را همین بیمارى بس است. پس اصرار کرد تا آنان را از کشتن امام بازداشت.
بنا به نقلى دیگر، زینب دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام چون از قصد شمر و یارانش مطلع شد فرمود: «او هرگز کشته نمىشود مگر آنکه من کشته شوم» آنان به ناچار دست از او کشیدند.
در این هنگام عمر سعد نیز آمد. زنان حرم با گریه و خشم بر او اعتراض کردند و از رفتار بىشرمانه سپاهش شکایت نمودند. عمر سعد گفت: کسى حق ندارد وارد خیمههاى زنان شود و متعرض این جوان بیمار (امام سجاد علیهالسلام) شود.
زنان از عمر سعد خواستند تا لباسهاى آنان را برگردانند تا خود را بپوشانند. ابن سعد خطاب به سربازانش گفت: هرکس چیزى از این خیمهها گرفته است آنها را برگرداند.
حمید بن مسلم مىگوید: ولى به خدا سوگند، حتى یک نفر هم چیزى را بر نگرداند.
* آتش زدن خیمهها
از حوادث بسیار تکان دهنده در غروب عاشورا، سوزاندن خیمههاى آل رسول اللَّه صلى الله علیه و آله بود. این صحنه جانسوز در شرایطى اتفاق مىافتاد که بدنهاى پاره پاره امام مظلومان و یاران ایثارگر و شهیدش در بیابان رها شده و قبل از آن خیمهها غارت شده بود و جامهها و زیورها از زنان پاک دامن هاشمى ربوده شده بود و آفتاب آن روز که شاهد شگفتآورترین حادثه تاریخ بود به سرعت رو به غروب مىشتافت و شب سیاه از راه مىرسید. در چنین وضعیت اسفبارى که غم و اندوه از هر طرف بر ذریه رسول خدا احاطه کرده بود، دشمن به قصد آتش زدن آشیانههاى آن زنان مصیبت دیده، با شعلههایى از آتش به خیمهها یورش بردند. در این حال یکى از سپاه ابن سعد فریاد مىزد: «أَحْرِقُوا بُیُوتَ الظَّالِمینَ!؛ خیمههاى ستمگران را آتش بزنید!».
خیمهها به سرعت مىسوخت و خاکستر مىشد، دختران رسول خدا سراسیمه از خیمهها بیرون دویدند و برخى از کودکان یتیم به دامن عمهشان پناه بردند. بعضى راه بیابان در پیش گرفتند و در آن متوارى شدند. تعدادى نیز به دشمن سنگدل استغاثه مىکردند و تقاضاى رحم و مروت داشتند.
یادآورى این خاطره تلخ همواره اشکها را از دیدگان امام سجاد علیهالسلام جارى مىساخت. او مىفرمود: «بخدا سوگند، من هیچگاه به عمّهها و خواهرانم نظر نمىکنم جز اینکه گریه گلویم را مىفشارد و یاد مىکنم آن لحظات را که آنها از خیمهاى به خیمه دیگر مىدویدند و منادى سپاه دشمن فریاد مىزد که: خیمههاى ستمگران را آتش بزنید!».
حتى امامان معصوم علیهالسلام دیگر نیز با یادآورى آتش گرفتن خیام امام حسین علیهالسلام به سختى متأثّر مىشدند.
در روایتى مىخوانیم هنگامى که منصور دوانیقى درِ خانه امام صادق علیهالسلام را آتش زد، تعدادى از شیعیان خدمت آن حضرت شرفیاب شدند، امام علیهالسلام را گریان و اندوهگین دیدند، از دلیل آن پرسیدند، فرمود: «لَمَّا أَخَذَتِ النَّارُ ما فِی الدِّهْلیزِ نَظَرْتُ إلَى نِسائِی وَبَناتِی یَتَراکَضْنَ فِی صَحْنِ الدَّارِ مِنْ حُجْرَةٍ إلى حُجْرَةٍ وَمِنْ مَکانٍ إلى مَکانٍ، هذا وَأَنا مَعَهُنَّ فی الدّارِ فَتَذَکَّرْتُ فِرارَ عِیالِ جَدِّیَ الْحُسَیْنِ علیه السلام یَوْمَ عاشُورا مِنْ خَیْمَةٍ إلى خَیْمَةٍ وَمِنْ خَباءٍ إلى خَباءٍ؛ گریه من براى آن است که وقتى آتش در دهلیزخانه زبانه کشید، زنان و دخترانم را دیدم که از این اطاق به آن اطاق و از این جا به آن جا پناه مىبرند با آنکه (تنها نبودند و) من نزدشان حضور داشتم، با دیدن این صحنه به یاد بانوان جدّم حسین علیهالسلام در روز عاشورا افتادم که از خیمهاى به خیمه دیگر و از پناهگاهى به پناهگاه دیگر فرار مىکردند».
آتش زدن خیمههایى که زنان و کودکان خردسال در آن بودند، نشان مىدهد که هدف نهایى دشمن این بود که حتى نسل و ذریه پاک رسول خدا صلى الله علیه و آله را ریشهکن کنند، این صحنهها نشان از بىرحمى و سنگدلى دشمنان و اوج مظلومیت خاندان اهلبیت علیهمالسلام دارد. و خدا را شکر که این اعمال وحشیانه و ددمنشانه پرده از روى نیات شوم آنها برداشت و رسواى خاص و عام شدند.
* تاختن اسبها بر پیکر امام علیهالسلام
برابر فرمانى که ابن زیاد صادر کرده بود، «ابن سعد» مأمور بود پس از شهادت امام حسین علیهالسلام بدن مبارکش را زیر سمّ اسبان قرار دهد؛ وى که به خاطر تقرّب به ابن زیاد و در خیال خامش براى رسیدن به حکومت رى از هیچ جنایتى خوددارى نمىکرد، در میان اصحابش فریاد زد: «مَنْ یَنْتَدِبُ لِلْحُسَیْن علیه السلام فَیُوطِیَ الْخَیْلَ صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ؛ کیست که داوطلبانه بر پیکر حسین اسب بتازد تا سینه و پشت وى را زیر سم اسبان پایمال کند؟!»
شمر که قساوت فوقالعادهاى داشت با شنیدن این فرمان، پیشقدم شد و بر بدن پاک زاده زهرا علیهاالسلام اسب تاخت. ده نفر دیگر نیز از وى تعبیت کردند که عبارت بودند از:
1? اسحاق بن حُویّة. 2? هانى بن ثُبیت حضرمى. 3? واحظ بن ناعم. 4? اسید بن مالک. 5? حکیم بن طفیل طائى. 6? اخنس بن مَرثَد. 7? عمرو بن صُبیح. 8? رجاء بن مُنقِذ عبدى. 9? صالح بن وهب. 10? سالم بن خثیمه.
اینان آن قدر با اسبان خویش بر پیکر مقدس فرزند پیامبر صلى الله علیه و آله تاختند که استخوانها را درهم شکستند. آنان نه تنها از این عمل ننگین خویش پروایى نداشتند که به آن افتخار هم کرده تقاضاى جایزه نمودند، چنانکه اسید بن مالک- یکى از این افراد- در برابر ابن زیاد چنین گفت: «ما سینه حسین علیهالسلام را بعد از پشت وى با اسبان قوى هیکل و نیرومند درهم کوبیدیم!»
ولى برخلاف انتظارشان ابن زیاد دستور داد به آنان جایزه ناچیزى دادند. بعدها مختار چون این عده را دستگیر کرد، دست و پاى آنان را بر زمین میخکوب کرد و اسب بر بدنشان تاخت تا به هلاکت رسیدند.
* فرستاده شدن سر امام علیهالسلام به سوى کوفه
«ابن سعد» براى اینکه خبر پیروزى ظاهرى خویش را هر چه زودتر به عبیداللَّه بن زیاد برساند در عصر همان روز عاشورا سر امام علیهالسلام را توسط «خولى بن یزید» و «حمید بن مسلم» به کوفه فرستاد.
خولى که حامل خبرى عظیم بود خود را با شتاب به کوفه رساند و جلو دارالاماره آمد و چون در قصر را بسته یافت به ناچار به سوى خانه خود رفت و سرِ امام را زیر طشتى قرار داد و به نزد همسرش- نوار دختر مالک بن عقرب حضرمى- رفت.
«نوار» از وى سؤال کرد: چه خبر؟ گفت: «جِئْتُکِ بِغِنَى الدَّهْرِ؛ ثروت دنیا را برایت آوردهام!» اینک سر حسین علیهالسلام در خانه توست!
گفت: شگفتا! مردم زر و سیم به خانه مىآورند، تو سر پسر دختر پیامبر صلى الله علیه و آله را. «لا، وَاللَّهِ لا یَجْمَعُ رَأْسِی وَرَأْسُکَ بَیْتٌ أَبَداً؛ نه به خدا سوگند، هرگز سر من و تو در زیر یک سقف جمع نخواهد شد».
این گفت و از اتاق بیرون آمد، مشاهده کرد نورى از آسمان تا زیر آن طشت کشیده شده است و مرغان سفیدى اطراف طشت و در مسیر نور در پروازند. چون صبح شد خولى با عجله و شتاب سر امام علیهالسلام را نزد عبیداللَّه برد.
* تقسیم سرهاى شهدا
«ابن سعد» تا حدود ظهر روز یازدهم به دفن اجساد پلید کوفیان مشغول بود. پس از اتمام کار در حالى که پیکر پاک فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و یاران پاکبازش در زیر آفتاب رها شده بود، دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدنها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند.
این سرهاى پاک که مجموع آنها با سر امام علیهالسلام به 72 سر نورانى مىرسید اینگونه بین قبائل تقسیم شد:
1? قبیله کنده به سرکردگى قیس بن اشعث، سیزده سر!
2? قبیله هوازن به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن، دوازده سر!
3? قبیله تمیم، هفده سر!
4? قبیله بنى اسد، نه سر!
5? قبیله مذحج، هفت سر!
6? سایر قبایل، سیزده سر!
* اسارت اهلبیت علیهمالسلام
عمر سعد پس از دفن اجساد پلید سپاهیانش نزدیک ظهر روز یازدهم دستور حرکت به سوى کوفه را صادر کرد. با این دستور زنان و دختران و کودکان حرم حسینى را بر شتران بدون جهاز سوار کردند و همانند اسیران بلاد کفر به سوى کوفه حرکت دادند.
«ابن عبد ربه» در «عقد الفرید» مىنویسد: در میان اسراء دوازده پسر بچه و نوجوان از جمله آنها محمد بن الحسین و على بن الحسین علیهالسلام بودند.
از جمله زنان بزرگوارى که در کربلا به اسارت درآمدند عبارتند از:
زینب کبرى علیها السلام، ام کلثوم، فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام، فاطمه دختر امام حسین علیهالسلام، سکینه دختر امام حسین علیه السلام ، و دختر چهارساله امام حسین علیه السلام (رقیه)، و رباب دختر امرء القیس همسر با وفاى امام حسین علیهالسلام، رمله، مادر حضرت قاسم و همسر امام حسن مجتبى علیهالسلام.
اینان بازماندگان از عترت رسول اللَّه بودند که ابن سعد و سپاهش حرمت پیامبر را در حق آنها رعایت نکردند و با جسارت تمام آنان را چون اسیران جنگى به بند کشیدند و با خیل نامحرمان که قاتلان ذرارى پیامبر صلى الله علیه و آله و یارانش بودند، به سوى کوفه روانه ساختند.
* عبور قافله اسیران از قتلگاه
از دشوارترین لحظات تاریخ کربلا، که در عظمت و سنگینى با همه آسمانها و زمین برابرى مىکند، لحظه وداع جانسوز قافله اسیران با بدنهاى پاره پاره شهیدان است.
دشمنان، اسیران دلسوخته را از کنار آن پیکرهاى پاک شهیدان عبور دادند، همان پیکرهاى غرقه به خونى که یکجا همه عزّت و مظلومیت را در خود جمع و خلاصه کرده بودند.
برابر بعضى از نقلها، اسیران خود چنین درخواستى داشتند تا براى وداع با آن عزیزان شهیدشان از کنار قتلگاهشان عبور کنند.
ناگفته پیداست که ترک سرزمین کربلا در آن وضعیت غمبار و وحشتناک براى آن دلسوختگان بسیار دشوار و سخت بوده است. به ویژه آنکه دشمن اجساد پلید سربازانش را دفن کرده بود ولى پیکرهاى ذرارى پیامبر صلى الله علیه و آله به خصوص پیکر پاک سرور جوانان بهشت بىغسل و کفن در بیابان رها شده بود. دشمن بدکینه نه خود به دفن آنها اقدام نمود و نه اجازه تدفین آنها را به کسى داد.
مشاهده آن صحنههاى دلخراش با آن بدنهاى پاره پاره و پایمال سمّ اسبان که عمدتاً قابل شناسایى نبودند، مىتوانست هر بینندهاى را از پاى درآورد ولى طمأنینه و آرامشى که در زینب کبرى علیهاالسلام، یادگار صبر و شکوه على علیهالسلام ظهور کرد و صلابت و استحکامى که در کلمات دلنشین او موج مىزد، تا حدود زیادى آن فضاى سنگین را شکست و آن را براى آل رسول قابل تحمل کرد.
زنان حرم چون چشمشان به آن بدنهاى پاره پاره افتاد، فریادشان به ناله و شیون بلند شد و بر صورت خود لطمه زدند.
زینب که مىدانست دشمن در انتظار است تا با دیدن کوچکترین نشانهاى از ضعف وپشیمانى درخاندان پیامبر، قهقهه مستانه سر دهد، با دیدن پیکر به خون آغشته برادر، رو به آسمان کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ؛ خدایا این قربانى را قبول فرما!».
این جمله چون پتکى بر سر دشمن فرود آمد و کوس رسوایى آنها را به صدا در آورد.
راوى مىگوید: هر چه را فراموش کنم، هرگز کلمات زینب دختر فاطمه زهرا علیهاالسلام را فراموش نخواهم کرد، به خدا سوگند بىقرارىها و سخنان زینب هر دوست و دشمن را به گریه واداشت.
او با دلى شکسته و صدایى محزون چنین گفت: وامُحَمَّداه! صَلّى عَلَیْکَ مَلیکُ السَّماء، هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الْأَعْضاءِ، یا مُحَمَّداه! بَناتُکَ سَبایا وَذُرِّیَّتُکَ مُقَتَّلَة، تَسْفى عَلَیْها ریحُ الصَّبا، هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراءِ، مَجْزُورُ الرَّأسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ؛
اى محمد صلى الله علیه و آله! درود فرشتگان آسمان بر تو باد! این حسین توست که در خون غلتیده است و پیکر او پاره پاره شده است. اى محمد صلى الله علیه و آله! دختران تو اسیر شدهاند و فرزندانت کشته گشتهاند و باد صبا بر پیکرهایشان مىوزد. این حسین توست که روى خاک افتاده، سرش را از قفا بریدهاند، عمامه و رداى او را به یغما بردهاند.
زینب علیهاالسلام همچنان سخن مىگفت و دوست و دشمن مىگریستند.
زینب علیهاالسلام که گویا سخنگوى آن صحنه عجیب بود چنین ادامه داد:
بِأَبِی مَنْ [أَضْحى] عَسْکَرُهُ فی یَوْمِ الإثْنَیْن نَهْباً، بِأَبی مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعُرى، بِأَبِی مَنْ لا هُوَ غائِبٌ فَیُرْتَجى وَلا جَریحٌ فَیُداوى، بِأَبِی مَنْ نَفْسی لَهُ الْفِداءُ، بِأبِی الْمَهْمُومَ حَتّى قَضى، بِأبی الْعَطْشانَ حَتّى مَضى، بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّماءِ؛
پدرم فداى آن کسى باد که (خیمهگاه) سپاهش روز دوشنبه غارت شد. پدرم فداى آن کس باد که طنابهاى خیمهاش بریده و بر زمین افتاد. پدرم فداى آن که نه سفر رفته است تا امید بازگشتش باشد و نه چنان زخمى برداشته که امید مداوایش باشد. پدرم فداى آن کس که جانم فداى او باد. پدرم فداى آن کس که با دل پرغصّه جان سپرد، پدرم فداى آن کس که با لب تشنه شهید شد، پدرم فداى آن کس که از محاسنش خون مىچکد».
دلها مىرفت که از سینهها بیرون بزند، باران اشک به احدى مجال نمىداد، زینب این بار اصحاب جدّش را مخاطب ساخت و گفت:
یا حُزْناه! یا کَرْباه! الْیَوْمَ ماتَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ، یا أَصْحابَ مُحَمَّداه! هؤُلاءِ ذُرِّیَّةُ الْمُصْطَفى، یُساقُونَ سَوْقَ السَّبایا؛
امروز گویا جدم رسول خدا از دنیا رفته، اى اصحاب محمد صلى الله علیه و آله! اینان فرزندان پیامبر برگزیدهاند که آنان را همانند اسیران مىبرند.
در اینجا بود که سکینه قدم پیش نهاد، پیکر پاک پدر را در آغوش گرفت، هر چه تلاش کردند وى را جدا کنند ممکن نشد، جماعتى از اعراب آمدند و سکینه را کشان کشان از پیکر پدرش جدا ساختند (ثُمَّ إِنَّ سُکَیْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرابِ حَتّى جَرُّوها عَنْهُ).
ناگهان زینب علیهاالسلام سنگ صبور اهل کاروان، که با نوحه سرائى بجا و به موقعش تا حدودى باعث تخلیه بغضهاى فرو خفته در گلو شده بود، متوجه على بن الحسین علیهالسلام شد که مىرفت از سر بىقرارى قالب تهى کند، زینب علیهاالسلام خود را به امام سجاد علیهالسلام رساند و گفت: «مالِی أَراکَ تَجُودُ بِنَفسِکَ یا بَقِیَّةَ جَدِّی وَ أَبِی وَإخْوَتی؛ تو را چه شده، اى یادگار جدّ و پدر و برادرانم! مىبینم که مىخواهى جانت را تسلیم کنى؟!».
امام سجاد علیهالسلام پاسخ داد: چگونه بىتابى نکنم در حالى که مىبینم پدر و برادران و عموها و عموزادگان و کسان من بر زمین افتاده و در خونشان غلتیده، سرهایشان جداشده، لباسهایشان به غارت رفته است، نه کفنى دارند، نه دفنى و کسى به آنها توجهى ندارد.
زینب علیهاالسلام پاسخ عجیبى داد: فرزند برادرم! نگران مباش، به خدا سوگند این پیمانى است که پیامبر خدا از جد و پدر و عمویت گرفته است و آنان نیز آن را پذیرفتهاند.
خداوند از جماعتى از این امت که گردنکشان زمین آنها را نمىشناسند ولى فرشتگان آسمان آنان را مىشناسند، عهد گرفته است که این پیکرهاى پاره پاره و پراکنده را جمع کنند و به خاک بسپارند، در آینده در این سرزمین بر مرقد پدرت حسین علیهالسلام پرچمى به اهتزاز در مىآید که هیچگاه کهنه نشود و در گذر زمان گزندى به آن نرسد و سردمداران کفر هرچه در محو آن تلاش کنند، روز به روز بر عظمت آن افزوده شود.
زینب دختر شجاع امیرمؤمنان علیهالسلام با این پیشگویى عجیب و شگفتآورش، فرزند برادر خود را تسلى بخشید و آینده کربلا و عاشورا را آنگونه که ما امروز بعد از حدود 14 قرن مىبینیم دقیقاً ترسیم کرد، آرى قلب نازنین زینب علیهاالسلام مىدانست که این آغاز کار است هر چند تاریکدلان بنىامیّه و منافقان آن را پایان کار مىپنداشتند.
* دفن اجساد پاک
به تعبیر مرحوم حاج «شیخ عباس قمى» در نفس المهموم: «در کتب معتبر کیفیت دفن امام حسین علیه السلام و اصحابش به تفصیل نیامده است».
ولى بنا به نقل مشهور اجساد مطهر شهدا سه روز زیر آفتاب بر روى زمین مانده بودند و باد صحرا بر آن بدنهاى پاک مىوزید. تا آنکه طائفه بنىاسد که در غاضریه- محلهاى نزدیک کربلا- منزل داشتند، پس از تخلیه کربلا از سپاه ابن سعد به کربلا آمدند و آن بدنهاى پاک را در خاک و خون مشاهده کردند.
آنان از زن و مرد فریادشان به ناله و شیون بلند شد. وقتى که مصمم شدند آن بدنهاى پاک را دفن کنند، چون نه سر در بدن داشتند و نه لباسى بر تن، هیچ یک را نمىشناختند. لذا متحیر و سرگردان بودند که چه کنند، ناگاه امام سجاد علیهالسلام از سمت صحرا به سوى آنان آمد و شهدا را به آنها معرفى کرد و قبل از همه به دفن پیکر پاک امام حسین علیهالسلام اقدام فرمود.
او در گوشهاى از کربلا کمى خاک را کنار زد، قبرى ساخته و پرداخته آشکار شد، دستها را زیر بدن قرار داد و به تنهایى به داخل قبر برد و فرمود: «با من کسانى هستند که مرا یارى کنند». چون بدن را در قبر نهاد صورت مبارکش را بر گلوى بریده پدرش گذاشت و در حالى که باران اشک چون ابر بهارى بر گونههایش جارى بود، فرمود:
طُوبى لِأَرْضٍ تَضَمَّنَتْ جَسَدَکَ الطّاهِرَ، فَإنّ الدُّنْیا بَعْدَک مُظْلِمَةٌ وَالْآخِرَةُ بِنُورِکَ مُشْرِقَةٌ، أَمَّا اللَّیْلُ فَمُسَهَّدٌ وَالْحُزْنُ فَسَرْمَدٌ، أَوْ یَخْتارَ اللَّهُ لِأَهْلِ بَیْتِکَ دارَکَ الَّتی أَنْتَ بِها مُقیمٌ وَعَلَیْکَ مِنّی السَّلامُ یَابْنَ رَسُولِ اللَّه وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ
خوشا به آن زمینى که پیکر پاک تو را در برگرفته، دنیا پس از تو تاریک شد و آخرت به نور جمال تو روشن گشت. شبها دیگر خواب به سراغم نمىآید و اندوهم پایانى نخواهد داشت. تا آن زمان که خداوند اهل بیت تو را به تو ملحق کند و در کنار تو جاى دهد. درود و سلامم بر تو باد اى فرزند رسول خدا و رحمت و برکات خدا بر تو باد.
آنگاه از قبر خارج شد و آن را از خاک پوشاند و با انگشت روى قبر نوشت: «هذا قَبْرُ الحُسَیْنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبیطالِب الَّذِی قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَریباً؛ این قبر حسین بن على علیهالسلام است که او را با لب تشنه و غریب کشتند.
سپس بدن پاک على اکبر علیهالسلام پایین پاى حضرت به خاک سپرده شد و بقیه شهدا از بنىهاشم و اصحاب نیز در یک قبر دستهجمعى پایین پاى امام علیهالسلام دفن شدند.
آنگاه امام سجاد علیهالسلام، قوم بنىاسد را به طرف نهر علقمه محل شهادت حضرت عباس قمر بنىهاشم راهنمایى کرد. و پیکر پاک آن حضرت را در همانجا دفن نمودند.
امام زین العابدین علیهالسلام در حال دفن عمویش گریه سوزناکى کرد و فرمود: «عَلَى الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفا یا قَمَرَ بَنی هاشِمٍ وَعَلَیْکَ مِنّی السَّلامُ مِنْ شَهیدٍ مُحْتَسَبٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ؛ اى قمر بنىهاشم! بعد از تو خاک بر سر دنیا، بر تو درود مىفرستم و رحمت و برکات خداوند را براى تو طلب مىکنم».
سپس بنىاسد «حبیب بن مظاهر» را که بزرگ قبیله آنان بود، جداگانه- همانجایى که اکنون هست- دفن نمودند.
در اینکه امام سجاد علیهالسلام چگونه در حال اسارت اقدام به چنین عملى نموده است، روایات زیادى در دست است که مىرساند برابر مبانى اعتقادى شیعه، متولى کفن و دفن هر امامى، امام بعد از اوست.
از جمله در روایتى از امام رضا علیهالسلام مىخوانیم که به همین نکته اشاره کرده در پاسخ على بن حمزه فرمودند: «همان کسى که على بن الحسین علیهالسلام را قدرت داده است که (در حال اسارت) به کربلا بیاید و جسد مطهّر پدرش را به خاک سپارد، به صاحب این امر (اشاره به خودش) قدرت داده است تا به بغداد آمده و امر پدرش (حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام) را عهدهدار شود و سپس باز گردد.».
برگرداندن بی انگیزگی کاری مشکل است، زیرا فاکتورهای زیادی در آن دخیل هستند. اما ساده ترین راه برای برگرداندن آن، انجام دادن کارهایی است که دوست دارید انجام دهید. مشکل اینجا است که وقتی کم انرژی هستید و نیاز به اراده برای شروع یک کار خاص دارید، انگیزه شما، به سمت کاری های راحت تر مانند خوردن غذا یا تفریح کردن متمایل می شود. آزاد گذاشتن بیش از حد انگیزه، فقط مشکل را بدتر و بازگشت به کار را مشکل تر می کند. پس چه باید کرد؟
جواب ساده است. ابتدا، باید علت کم انگیزگی را دقیقا مشخص کنید و سپس راهی را پیدا کنید تا انگیزه تان را به طریقی برگردانید.
سه نابود کننده اصلی انگیزه:
واپسزدگی (طرد شدن) اجتماعی می تواند انگیزه را نابود کند
انگیزه به دلایل فراوانی نابود می شود. دیوید مکرینی نویسنده وبلاگ و کتاب You Are Not So Smart درباره رفتار انسان ها، در مقاله اخیر خود بسیاری از علل بی انگیزه شدن از جمله واپسزدگی اجتماعی را برشمرده است.
مقاله از مطالعه ای نام برده است. در این مطالعه از گروهی دانشجو خواسته شد تا با یکدیگر ملاقات هایی داشته باشند. سپس روی کاغذ بنویسند که دوست دارند با چه کسانی کار کنند. در مرحله بعد، محققان بدون توجه به انتخاب های آنها، دانشجویان را به دو گروه تقسیم کردند. به گروهی گفتند که توسط بعضی انتخاب شده اند و به گروه دیگر گفتند که هیچ کس آنها را انتخاب نکرده است. تعجبی ندارد که گروه انتخاب نشده، ناراحت شدند، اما نکته جالب تغییراتی است که آنها در رفتار خود دادند. در زیر تغییرات و علت آنها را می بینیم:
محققان انتظار داشتند گروهی که «کسی انتخاب شان نکرده بود» شروع به بهبود شخصیت خود و تمایل بیشتر به رفتارهای مثبت اجتماعی پیدا کنند. اما بر خلاف انتظار، آنها واقعا در جاده طرد شدن از جامعه افتادند و رفتارهای اجتماعی شان در جهت بدتر شدن تغییر کرد. تفکر آنها این بود که «وقتی کسی به رفتارهای خوب من توجهی ندارد، دیگر چرا خوب باشم؟» این طرز فکر سوراخ بزرگی در باک بنزین انگیزه آنها ایجاد کرد. آنها دیگر با دیدن چند دانه شیرینی نمی توانستند به اندازه دیگران خودشان را کنترل کنند. مطالعات دیگری نشان داد افراد طرد شده، به خوبی توانایی حل پازل را ندارند، در کارهای تیمی ضعیف عمل می کنند، انگیزه کمتری برای کار دارند و تمایل بیشتری به خوردن، سیگار کشیدن و سایر رفتارهای مضر دارند. طرد شدن، کنترل شخصی آنها را نابود می کرد و آنها با تمام سرعت به سمت رفتارهای بدتر و نابود کردن هر چه بیشتر انگیزه و سایر رفتارهای خوب شان گام برمی داشتند.
زمانی که شما طرد می شوید یا حرف های شما پذیرفته نمی شود، تمایل به تلاش تان را از دست می دهید. زیرا فکر می کنید که دیگر هیچ کسی به تلاش شما اهمیت نمی دهد. واضح است که عدم پذیرش شما توسط یک یا چند نفر، اتفاق مهمی نیست و به معنی طرد شدن از کل انسان ها نیست، اما اثری که روی شما می گذارد ممکن است به همان اندازه بزرگ باشد.
بی توجهی به نیازهای جسمانی، انجام کارها را با مشکل مواجه می کند
عدم پذیرش، تنها راه برای نابودی انگیزه نیست. در بالا از زیاد خوری افراد بی انگیزه سخن گفتیم اما به همان اندازه عدم تغذیه هم می تواند انگیزه را نابود کند.
در سال 2010 مطالعه ای توسط Jonathan Leval ،Shai Danziger و Liora Avniam-Pesso از دانشگاه های کلمبیا و Ben-Guron منتشر شد. این مطالعه 1112 حکم قاضی برای آزادی زندانیان با عفو مشروط را در طول 10 ماه بررسی کرده بود. آنها دریافتند که دقیقا بعد از صبحانه و نهار شانس آزاد شدن زندانیان در بالاترین حد است! به طور متوسط قاضی ها در 60 در صد موارد حکم آزادی مشروطی را که بعد از خوردن غذا مطالعه می کردند، را تایید می کردند!
در روزهایی که سرتان حسابی شلوغ است، ممکن است به دلیل فراموشی یا وقت کم صبحانه یا نهار نخورید. حالا در این زمان با اینکه شما بیشتر از همیشه نیاز به کار کردن دارید، اما با توجه به افت سطح قند خون کمتر از همیشه توانایی کار دارید، درست نمی توانید فکر کنید و واضحا مغز شما اخطار low energy می دهد. حتی بعد از اینکه بالاخره از خر شیطان پیاده می شوید و غذا می خورید احتمال زیادی وجود دارد که سر درد شوید زیرا به مغزتان فشار آمده است. در زمان سردرد هم کار چندانی نمی توان کرد. معمولا مجبور می شوید دراز بکشید و بخوابید.
بی توجهی به نیازهای جسمانی باعث می شود شما نتوانید کارهای بزرگ و طولانی را به انجام برسانید. برای تصحیح این مشکل (بی توجهی به نیازهای جسمانی) باید به آنها (وضعیت غذا و سایر نیازهای سلامتی) توجه بیشتری بکنید. پس از مدتی رعایت این نکات سلامتی به عادت تبدیل خواهد شد. یکی از راه های پیشنهادی پر کردن یک جدول روزانه است. تا با انجام هر یک از نیازهای جسمانی یک تیک داخل آن جدول وارد کنید. با استفاده از این جدول یا کارهای مشابه می توانید مشکل را پیدا کنید و بفهمید که به کدامیک از نیازهای جسمانی تان بی توجه هستید. پس از یافتن علت، باید تمام تلاش تان را برای رفع آن بکنید و باز هم تکرار می کنیم که خوردن صبحانه و نهار فراموش نشود.
تصمیم گیری های فراوان، دود از کله آدم بلند می کند
گرفتن تصمیم های زیاد و مهم نیز از علل بی انگیزگی محسوب می شود. جان تیرنی در مقاله اش در نیویورک تایمز، این مشکل را توضیح داده است:
مبحث «خستگی از تصمیم زیاد» به خوبی علت حساس شدن مدیران، دعوا کردن آنها با کارمندان و خانواده شان و بی توجهی به سلامت شان را توضیح می دهد. اهمیتی ندارد که چقدر منطقی و روشنفکر باشید، شما نمی توانید مدام و پشت سر هم تصمیم بگیرید و تاوانش را پس ندهید. «خستگی از تصمیم» با خستگی جسمانی متفاوت است – در این زمان شما از خستگی خود اطلاع ندارید – اما از طرف دیگر انرژی مغز شما کاهش یافته است. در این وضعیت هر چه انتخاب های پیش روی شما بیشتر باشد، انجام آنها توسط مغز مشکل تر می شود و گاهی مغز به دنبال یک راه فرار (در رفتن از زیر کار) خواهد گشت (چیزی که اصلا برای مدیریت تان خوب نیست).
خستگی از تصمیم فقط با تصمیم های بزرگ کاری پیش نمی آید. تعداد زیادی تصمیم کوچک هم می توانند به مرور چنین خستگی ای ایجاد کنند. پس اگر انتخاب های روزانه تان را مدیریت نکنید، حال این انتخاب ها کوچک باشند یا بزرگ، به مرور دچار این خستگی خواهید شد.
چگونه انگیزه ام را برگردانم
برگرداندن انگیزه ترکیبی از جنگیدن با علل مشکل و تشویق کردن خودتان به برداشتن گام های اولیه است. اگر مشکل واپسزدگی اجتماعی باشد، شما احساس بدی خواهید داشت و تمایل به کار زیاد ندارید. در این زمان باید با مشکل بجنگید. شاید کاری است که انجام آن باعث این واپسزدگی شده است، از طرف دیگر شاید اطرافیان شما آدم های خوبی نیستند و تلاش شما برای جلب رضایت آنها بی فایده باشد. پس مستقیما با آن شخص (یا اشخاص) که شما را طرد کرده اند – یا رفتار خوبی ندارند – صحبت کنید و علت را پیدا کنید. اگر مشکل از شما است که باید به دنبال راهی برای حل آن باشید. اگر مشکل غیر قابل حل است، به دنبال راهی باشید که بتوانید خود را از آن موقعیت خارج کنید. زندگی مداوم در جایی که اطرافیان شما را از خود می رانند، برای هیچ کس مفید نیست (و ممکن است شما را به یک تنهای ابدی تبدیل کند).
اگر مشکل از بی توجهی نسبت به نیازهای جسمانی تان ناشی می شود، راه حل کاملا واضح است. همان طور که قبلا هم گفته شد، این مشکل توسط یک برنامه شخصی (که با انجام هر یک از نیازهای جسمی یک تیک در آن می زنید) به آسانی قابل حل است. پس نیاز اصلی جسمانی تان را که به آن بی توجه هستید را پیدا کنید و آن را به مهمترین اولویت کاری تان تبدیل کنید.
حل مشکل «خستگی از تصمیم» سخت تر است. زیرا شما دقیقا نمی دانید که انتخاب ها چه زمانی به سراغ شما خواهند آمد. یکی از راه حل ها، ایجاد یک to do list برای تصمیم هایی است که می دانید قرار است با آنها مواجه شوید. آنها را تقسیم کنید و هر روز بخشی از آنها را انجام دهید. توجه داشته باشید که در یک روز زیاد به خودتان فشار نیاورید. هنگام نوشتن لیست، تصمیم های کوچک (مانند چیزهایی که باید از مغازه بخرید و …) را فراموش نکنید.
در مرحله بعد، کاری را پیدا کنید که واقعا دوست دارید. زمانی که بین دو کار خسته کننده مانند تمیز کردن ساختمان و جالب مثل بازی کردن، مانده اید، کار جالب را انتخاب کنید. به این ترتیب قدم خیلی خیلی کوچک اول را برمی دارید. در روز بعد، کمی قدم بلندتری بردارید. هر بار کمی کارتان را سخت تر کنید. با انجام هر کار سخت تری و رسیدن به پاداش بزرگتر آن، انگیزه برای شروع کارهای مشکل تر، بیشتر خواهد شد. پس کار را شروع کنید و نگران هیچ چیز دیگر نباشید. بدانید که شروع آستانه رسیدن به همه چیز است.
© بازنشر مطالب یورفان تنها باذکر منبع، مجاز میباشد.
این مطلب را به اشتراک بگذارید
مطالب مرتبط
یکی از زیباترین آبشار های حوالی تهران آبشار دوقلو می باشد، این آبشار در شمال تهران و در مسیر کوهنوردی دربند به توچال. علت نامگذاری آن به دوقلو، دوشاخهشدن آب هنگام ریزش از ارتفاع است که صحنه ای زیبا می آفریند.به گزارش یورفان این آبشار همچون سایر آبشارهای فصلی استان تهران مانند آبشار فصلی پیچ آدران در کیلومتر 15 جاده کرج – چالوس، آبشار سنگان در مسیر امام زاده داوود و آبشار منظریه در ناحیه شمیرانات از ذوب برفها در بهار و تابستان پدید میآید.
این آبشار در ارتفاع 2700 متری از سطح دریا، نزدیک به پناهگاه شیرپلا و در مسیر اصلی صعود به توچال قرار دارد. ارتفاع تقریبی این آبشار، 20 متر است.
© بازنشر مطالب یورفان تنها باذکر منبع، مجاز میباشد.
این مطلب را به اشتراک بگذارید
مطالب مرتبط
ریشه کن کردن سرطان سینه!
پژوهش های جدید در ایتالیا نشان می دهند که ماده ای در پوست انگور وجود دارد که احتمالاً می تواند باعث کاهش رشد سرطان سینه شود.
به گزارش یورفان این پژوهش نشان می دهد که ماده رسوراتول (resveratol) موجود در پوست انگور شاید به توقف رشد سرطان از طریق متوقف کردن رشد تاثیرات هورمون استروژن کمک می کند.
پژوهشگران ایتالیایی و آمریکایی در این پژوهش دریافتند که این ماده ممکن است اثراتی بر درمان سرطان سینه یعنی تومورهایی که غالباً در برابر درمان هورمونی مقاوم هستند، داشته باشد.
سباستیانو اندو از پژوهشگران شرکت کننده در این پژوهش گفت: رسوراتول یک ماده دارویی احتمالی است که می توان آن را وقتی سرطان سینه به درمان هورمونی مقاوم می شود، بکار برد.
این پژوهشگران دریافتند: تعداد سلول های سرطانی سینه که با این ماده درمان شده اند، کاهش یافته است؛ در حالی که سلول های دیگر شاهد هیچ تغییری نبوده اند.
© بازنشر مطالب یورفان تنها باذکر منبع، مجاز میباشد.
این مطلب را به اشتراک بگذارید
مطالب مرتبط
برای کاهش استرس و هیجانات لازم است آرامش داشته باشیم و به این منظور استفاده از تکنیک ریلکسیشن یا آرمیدگی روانی توصیه میشود.
من به آرامترین نقطه این شهر پر از همهمه و حادثه میاندیشم.
آرامش واژهای آشنا ولی کم پیدا در ذهن و روان آدمهای امروزی که نا خواسته یا خواسته خویشتن را در گیر روزمرهگیهای پیدا و پنهان زندگی و محیط پیرامونشان نمودهاند به حساب میآید. چه بسا همگان به دنبال رسیدن به حتی لحظهای آرامش و راحتی ذهن و جانشان هستند. به راستی در بستر پر تلاطم رودخانه خروشان زندگی چگونه میتوان سبد سبد صدف و گوهر گران آرامش را صید کرد بیآنکه هراس از افتادن در امواج ویرانگر این سیل در وجودمان رخنه کرده است. ما آدمها گاهی یادمان میرود که زندگی با تلخیها و شیرینیها و بیمها و امیدها و نگرانیها و اطمینانها و دلواپسیها و آرامش است که زیبایی و معنا پیدا میکند. در کنار تغییر نگرش و باور این نکته که پستیها و بلندیهای زندگی و اینکه این من تنها نیستم که در موقعیتهای تلخ و ناکامآوری قرار میگیرم بلکه دیگران هم هستند که بارها و بارها چنین شرایط سخت و بحرانی را پشت سر گذاشتهاند کمک میکند که آستانه تحمل با اتفاقات تنشافزای زندگی در درون شکل گیرد. علاوه بر این امروزه یکی از روشهای پرطرفدار که جنبه علمی و عملی نیز دارد نقش بسزایی در بر طرف نمودن تنشها و فشارهای روحی و روانی دارد روش ریلکسیشن یا آرمیدگی است که به صورت مختصر به معرفی و کاربرد آن اشاره میکنیم.
ریلکسیشن تکنیکی برای آرام کردن عضلههای بدن است و شما با استفاده از آن میتوانید از فشاری که بر اعضای بدنتان وارد شده است خلاص شوید و هم زمان با تمرکز درست ذهن خود را نیز آرام کنید. فشارهای عصبی و عامل استرسزا آنچنان بر اعصاب ما تاثیر میگذارد که گاهی خودمان متوجه انقباض بیش از حد عضلههای بدنمان نمیشویم. اما بعد از اینکه آنها را آزاد کردیم از روی احساس آرامشی که پیدا میکنیم تازه پی میبریم وجودمان تا چه اندازه تحت استرس و فشار بوده است.
ریلکسیشن تکنیکی است که میتوانید آن را در هر زمان و مکانی به کار برده و از آن لذت ببرید.
ریلکسیشن طولانی
ابتدا لباس راحت بپوشید و در وضعیت آرام بنشینید. مشت راست خود را منقبض کرده تا در آن فشار و درد احساس کنید. نفس بکشید سپس آن را رها کنید و آرام شوید. سعی کنید میزان آرامش دو دست خود را مقایسه کنید. آنگاه خواهید دید دستی که ریلکسیشن نکرده چقدر فشرده و منقبض است، در حالی که در گذشته تصور میشد حالت طبیعی و آرامی دارد.
مشت چپ را سفت کنید. تا زمانی که احساس انقباض شدید و درد نکردید آن را در همان حالت نگه دارید. سپس رها کنید و آرام شوید. اجازه دهید احساس آرامش درون بازوها و تمام بدن شما پخش شود. اکنون به ترتیب برخی از اندامهایتان را منقبض و سپس رها کنید. هرگز در یک زمان به دو منطقه توجه نکنید. و هر بار فقط یک نقطه را آرام سازید.
ابتدا فشار زیادی بر نقاط بدن وارد کنید و توجه داشته باشید که دیگر اندامها آرام و در وضعیتی عادی باشند و انقباض فقط در آن نقاط وجود داشته باشد سپس آنها را رها کنید. در طول انقباض هر یک از اندامها باید دست کم 5 بار نفس عمیق بکشید. در ریلکسیشن آرام کردن شانهها از اهمیت بسیاری برخوردار است. شانههای خود را تا نزدیکی گوشها بالا بیاورید. آن را مدتی نگه دارید. حقیقت این است که آنها هرگز در حالت عادی نبودهاند بلکه همین حدی استرس و فشار داشتهاند و بالاتر از آنچه باید باشند قرار میگرفتند. در زمان انقباض مراقب باشید که به گلوی خود فشار نیاورید و فک خود را منقبض نکنید. صورت شما گرچه یک عضو از بدن شماست. اما باید تکتک اعضای آن منقبض شده و رها شوند. یعنی ابتدا فک و چانه را آرام سازید. سپس لبها، بینی، چشمها، پیشانی و در آخرین مرحله تمام جمجمه را منقبض کنید و بعد رها سازید.
اگر نقاط خاصی در بدن شما درد دارند یا احساس بیحسی در آنها میکنید پس از تمام شدن ریلکسیشن به سوی آنها برگردید و آنها را دوباره آرام کنید. نفس عمیق را فراموش نکنید. اگر مسئلهای در زندگی شما وجود دارد که باعث ناراحتی و استرس در شما میشود میتوانید از شروع ریلکسیشن به آن مسئله فکر کنید. بطور کامل خود را از ناراحتیها و برخوردها که موجب است پیش بیایند درگیر کنید. آنها را با وضوح جلوی چشمانتان بیاورید و عمل ریلکسیشن را انجام دهید. هنگامی که از نقطهای به نقطه دیگر میروید دوباره آن منظره را در ذهن زنده کنید. این به شما کمک میکند تا هنگامی که خود را در میان آن مسئله دردسر ساز ببینید بتوانید آرام فکر کنید و همه چیز را راحتتر سپری کنید.
این تکنیک را روزی یکبار انجام دهید. در شرایط حاد و استرسزا میتوانید آن را سه بار در روز انجام دهید. تکرار جملهها و عبارتهای تاکیدی در ذهن نیز بسیار سودمند است میتوانید از جملههایی مانند «زندگی زیباست»، «من موفق هستم»، «عشق و مهربانی در جاری است» استفاده کنید. فن ریلکسیشن ابتدا بوسیله مرتاضان کشف شد. اما امروزه روانشناسان برای معالجه انواع بیماریهای روانی، از جمله ترس شدید، اضطرابها و افسردگی از آن استفاده میکنند. این تکنیک ساده میتواند شما را تا بالاترین حد آرامش پرواز دهد، تا آنجا که احساس کنید در بهشت واقعی به سر میبرید.
ریلکسیشن سریع
در مواقعی که وقت کافی نداریم ناچارید که ظرف مدت کوتاهی خود را آرام کنید میتوانید از ریلکسیشن سریع استفاده کنید.
ماهیچههای انگشت پا را منقبض کنید و تا 10 بشمارید. در انگشتان پا احساس درد و فشار میکنید سپس آنها را رها کرده و به احساس آسودگی که در انگشتان پایتان ایجاد میشود توجه کنید. ماهیچه پا را منقبض کنید تا 10 بشمارید سپس رها کنید. به این ترتیب رانها، شکم، کمر، گردن و صورت را منقبض کرده و بعد از اینکه تا 10شمردید رها کنید. در مدتی که این کار را انجام میدهید آرام نفس بکشید. همواره کردن این تکنیک با تنفس آرام بسیار موثر است. تنفس شما از بینی به درون کشیده میشود، از شکم تا سینهها احساس میشود و سپس از لبهایتان خارج میشود.
دکتر پروانه صفایی مقدم روانشناس بالینی
© بازنشر مطالب یورفان تنها باذکر منبع، مجاز میباشد.
این مطلب را به اشتراک بگذارید
مطالب مرتبط
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دسته بندی موضوعی